به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

۳۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

زیبای من...

۱۷
خرداد

بارالها...

نمی دانم روحم اکنون در کدامین قطعه از الحمد تو گیر کرده

و نمی دانم که آیا نفسم به مالک یوم الدینــی تو ایمان دارد یا نه ، نمی دانم

خدای من ،

من نمی دانم که آیا ایاک نعبدهایم به ایاک نستعینــهای نمازم می رسند یا نه

و نمی دانم تاکیدهای ایاک ایاک هایم ، آخر به نعبد و نستعین ختم خواهند شد یا نه

و نمی دانم که مرا در بحبوحه ی راه های پر پیچ و خم دنیا ، به صراط مستقیمـت هدایتم خواهی کرد یا نه

زیبای من ،

من نمی دانم این روزها پایم در رکاب الذین انعمت علیهمِ تو ، سوار بر اسب توحیدم ، می تازد یا نه

  • حمید توانا

پس از واکنشهای متعدد نسبت به بازگشت پیکرهای مطهر ١٧٥ غواص شهید در عملیات کربلای ۴ رضا صیادی سردبیر هفته نامه همشهری آیه  در این ماهنامه نوشت : نمی‌دانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا از روبه‌رو ولی حتما خیلی وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بکشند. نمی‌دانم آنها چند نفر بودند که شما ١٧٥ نفر را به دام انداختند. نمی‌دانم چه گودال عظیمی حفر کردند تا ١٧٥ سرباز را داخلش بیندازند. نمی‌دانم نشسته بودید یا ایستاده، نمی‌دانم یکی یکی داخل گودال پرتتان کردند یا گروهی اصلا چه می‌دانم که در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما. نمی‌دانم در آن روزهای زمستانی سال ۶۵ با چه نقشه‌ای غافلگیرتان کردند. نمی‌دانم آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشم‌های معصوم شما نگاه کند و چنین برنامه‌ای برای کشتن‌تان بریزد.نمی‌دانم لحظه‌های آخر که نمی‌توانستید دست‌های هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرف‌هایی بین‌تان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخی‌هایی با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش می‌کشیدید.نمی‌دانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری می‌گفتید. حتما به تأسی از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لب‌هایتان بود. یا شاید هم ساده‌تر، احتمالا یکی از شما ۱۷۵ نفر فریاد زده: «برادرها! وعده ما کربلا» و بعد همه با هم ‌فریاد زده‌اید: یا حسین... حتم دارم دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسین‌ها‌ لرزید اما به روی خودش نیاورد.حتم دارم وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را به‌سوی آسمان گرفته بود و یا زهرا می‌گفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتم دارم وقتی آن گودال بزرگ پرشد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهره‌های معصوم شما در آن لحظه‌های پایانی را از خاطره‌اش محو کند.حتم دارم اگر‌ آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهره‌های شما را خوب به‌خاطر دارد، با جزئیات. حتم دارم هنوز هم از شما می‌ترسد؛ حتی با همان دست‌های بسته. حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد.چشمان نگرانتان از روزی که این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم می‌کند. دوست دارم زندگینامه یک یک شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است که بین‌تان از هر گروه و دسته‌ای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچه‌دار. فقط با خودم آرزو می‌کنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشت‌تان علامت پیروزی نشان می‌دادید.راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را می‌زند. برای تکاوران سخت است که دستانشان را مقابل دشمن بگیرند که طناب‌پیچش کنند. بارها شنیده‌ایم که غواص‌ها از آماده‌ترین نیروهای رزمی هستند. بازوان و سینه‌های ستبر شما از همین لباس‌های‌های چسبیده غواصی پیداست. بعثی‌ها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران می‌کردند و خلاص.غرور شما اما زیر آن خاک‌ها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما. برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خورده‌ایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم. غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربده‌های تو‌خالی این و آن نلرزد. شما با دست‌های بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد. شما هم دعا کنید برایمان. دعای شما ۱۷۵ نفر برگشت نمی‌خورد؛ این را هم مطمئنم

  • حمید توانا

.... ساعت شنی به من یاد داد

باید خالی شوی تا پُر کنی... تا پُر کنی کسی را،

دلی را،چشمی را،گوشی را.... خالی کنی خودت را از نفرت تا پُر کنی کسی را از عشق

خالی کنی دلت را از غم تا پُر کنی دلی را از شادی


خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش

خالی کنی گوش هایت را از دروغ تا پر کنی گوش هایی را از زمزمه های عاشقانه 

و مبادا اشتباه کنی

مبادا خالی شوی به قیمت لبریزی دیگران... یادت باشد 

ساعت شنی روزی می چرخد 

و این بار این تو هستی که پُر میشوی 

از آنچه خودت پُر کرده ای دیگران را!!

  • حمید توانا

در مراسم بزرگداشت بیل برادلی، سناتور نیوجرسی که در سال 1987 برگزار شد اتفاق جالبی رخ داد:   

برادلی منتظر بود تا سخنرانی اش را ایراد کند. پیشخدمتی که مشغول کار بود، تکه ای کره در بشقاب او گذاشت. 

برادلی به او گفت: "ببخشید ممکن است من دوتکه کره داشته باشم؟"

پیشخدمت جواب داد: "خیر! هرنفر، یک تکه !".

برادلی گفت: "گمان می کنم شما مرا بجا نیاوردید. من بیلی برادلی، فارغ التحصیل آکسفورد، بازیکن حرفه ای بسکتبال، قهرمان جهان و سناتور ایالات متحده هستم".   

پیشخدمت گفت: "خب، شاید شما هم نمی دانید من چه کسی هستم؟ "

برادلی گفت: "نه، نمی دانم. شما چه کسی هستید؟". 

پیشخدمت گفت: "من مسئول کره ها هستم".!!! 


امیدوارم روزی به سطحی از توسعه یافتگی برسیم که   اینجور مسئولانی برای "کره های کشورمان" ( و البته بانک، دانشگاه، امنیت، بهداشت و ... )  تربیت کنیم!

  • حمید توانا

هیچ کس به من نگفت

که در دوران غیبت شما، وظایفی دارم از جنس عشـــــــق...

کاش بهتر می فهمیدم امام، امام است چه ظاهر چه غائب! و تو امام منی...


آه! از مخفی بودنت...

آه! از دردی که شما هیچ گاه نچشیده ای!! ای مهربان...

آه از غیبت هزار و صد و چند ساله تان... از نرسیدن دستان کوتاه من به شما.. که غریبی و اسیری چاره دارد، ولی آخر کُشد ما را...!!


مگر نه اینکه مؤمن در فراق شما قلبش میزبان غم تان است، هر چند ظاهرش شاد و پر تبسم...


ای تطمئن القلوبم.. ای آرامش.. باز آ..


باز آی که تا فرش کنم دیــــد ه به راهـت

حیف است که بر خاکـــ نهی آن کف پا را

  • حمید توانا

پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت

پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟

گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است

پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟


گفت از پنج سبب:


اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند


دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوراند


سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند


چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید


پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید .


خدایا مارا یک لحظه به حال خود وامگذار .🌺🌺🌺

  • حمید توانا

ای کاش...

۱۳
خرداد

یا صاحب الزمان


ای کاش که 


یک دانه ی تسبیحِ تو بودم،


تا دست کِشی


 بر سر سودا زده ی من...

  • حمید توانا

سکوت می کنم.

می گذارم انسان ها تا انتهای قضاوتِ  اشتباهشان,نسبت به آنچه هستم بروند

می گذارم نیت های مرا اشتباه بگیرند

خیره نگاهشان می کنم

مگر چقدر مهم است,درست شناخته شدن در اذهان دیگران

وقتی آن ها از درونت بی خبرند...

چه فرقی می کند تو را گاندی خطاب کنند یا هیتلر...

اگر این دنیا غریبه پرور است

تو آشنا بمان

تو پایِ خوبی هایت بمان

مردم حرف می زنند

حرف باد می شود

می وزد در هوا

و تو را دورتر می کند

از تمامِ کسانی که

باور برایشان یک چهار حرفیِ نا آشناست

اگر کسی معنایِ عاشقانه هایت را نفهیمد

بر رویِ عشق  خط نکش

عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر

و بگذار برایِ داشتنش

آغوشت را بفهمند

دنیا

خوب, بد؛ زشت؛ زیبا

فراوان دارد

تو خوب باش

تو زیبا بمان

و بگذار با دیدنت

هر رهگذرِ ناامیدی

لبخند بزند

رو به آسمان نگاه کند

و زیرِ لب بگوید :

هنوز هم عشق پیدا می شود !

  • حمید توانا

الان جاتون خالی دارم یک قره قوروت ترش ترش ترش میخورم که نگو و نپرس

لطفا 10 ثانیه فقط 10 ثانیه روی قره قوروت ترش توجه کنید

ببینید دهانتون پر از آب میشه


این مثال رو زدم که عرض کنم چطور با ده ثانیه فکر کردن به قره قوروت ترش

اینقدر سریع بدن ما واکنش نشون میده


اونوقت اگر شما ده دقیقه و ده ساعت و ده روز و ده سال

اگه به یک چیز منفی توجه کنی

ببین چه تاثیرات ویرانگری روی سیستم وجود شما میگذاره

و

برعکسش هم همینطوره

که شما اگه ده ثانیه و ده دقیقه و ده روز و ده سال

به یک چیز خوب فکر کنی

ببین چه واکنشهای زیبایی توی زندگیتون به وجود میاد


مثال قره قوروت رو همیشه یادت باشه

تا

افکار منفی اومد توی سرت

بدون که

اگه تا 17 ثانیه ادامه شون بدی

دیگه داری

با دست خودت

تیشه به ریشه ی زندگیت میزنی


برای همین یک سوال بسیار زیبا

طراحی کردم

که خیلی خوبه که دائما از خودمون بپرسیم:


انرژی بخش ترین فکری که باید بکنم چیه؟


انرژی بخش ترین حرفهایی که باید بزنم چیه؟

  • حمید توانا

سالها پیش ..

که

کودک بودم ؛

سر هر کوچه کسی بود ؛

که 

چینی را 

بند میزد ، با عشق ...

و 

من آنروز به خود می گفتم :

آخر این هم شد کار ...؟؟!

ولی امروز  که ؛

اثری نیست از او ؛

چینی دل ترکی دارد ...

و ...

من ...

در به در ..

کوی به کوی ...

در پی بند زنی میگردم ...!!!

  • حمید توانا