سیسالهام
و دستم به زنگ تمام خانهها میرسد امّا
دیگر
دری به رویم باز نمیشود
سیسالهام
و اگر دوباره بود و نبودِ کسی را بهانه بگیرم
جیغ کلاغی
آسمان قصههایم را جریحهدار میکند
سیسالهام
و این یک جملۀ خبریِ غمگین است؛
غمگین
برای دریکه باز اگر نشود
غمگین
برای قصهایکه آغاز اگر نشود
غمگین
برای سکوت سیاهی که بعد از این با او
شبهای خانهام را قسمت میکنم
آی سوسک سیاه همخانهام!
من یکینبودِ تمام شبهایم را با فکر تو خوابیدهام
خاله قِزیِ چادر یَزیِ کفش قرمزی کودکیام!
که هربار نوار قصه جمع میشد
پدر، تکهای از داستانت را کوتاهتر میکرد
دیگر از تو چیزی نماندهست طفلک بیچاره!
چادرسیاهِ کوچک آواره!
قصهها گاهی با کودکیها تمام میشوند
و بچهها برای فهمیدن اینحرفها
هنوز بچهاند.
#لیلاکردبچه
- ۰ نظر
- ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۳
- ۳۴۵ نمایش