در زنـــدگی از چیــزهای زیادی میترسیدم
شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ
در زنـــدگی از چیــزهای زیادی میترسیدم و نـگـران بـــودم؛
تا اینکـه آنهــا را تجــربـه کردم و حالا تــرسی از آنهـا ندارم:
از تنهـایی میترسیــدم، تـا اینکه یــاد گــرفتـــم،خــود را دوست بـدارم.
از شکست میترسیدم تا اینکه یـاد گرفتم،تلاش نکردن یعنی شکست.
ازنفرت مردم میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم،به هرحال هر کسی نظری دارد.
از سرنوشت میترسیدم تا اینکه یاد گرفتم،من، توانِ تغییر آن را دارم.
از گذشته میترسیدم تا اینکه فهمیدم،گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را نـدارد... و بالاخـره از تغییر میترسیدم تا اینکه یــاد گرفتــم،
حتی زیباتــرین پــروانـه هــا هم بـایـد قبل از پــرواز کــرم باشند.
و تـغییــر آنهـــا را زیبــا می کنــــد!
- ۹۴/۰۱/۰۸
- ۱۲۳ نمایش