حس هفتم!
حس دیگری باید باشد ورای این حواس پنج یا شش گانه ی شناخته شده...
حس دیگری که ترکیب دلپذیری دارد از رنگهای ملایم..
نور آفتاب که اریب باریده روی قالی..
لمس دستها و پاهای یک نوزاد...
نوشیدن یک فنجان چای دریک غروب بارانی در بالکن خانه بایک دنیا خستگی..
دیدن یک آشنای دور از ازدحام..
آن دقیقه های صبح که آفتاب چشمت را می زند و دوست داری تا ابد کش بیاید...
این همان حس هفتم است...
همان حسی که اگر نبود چیزی از تماشای قطره های باران روی شیشه بخارگرفته ماشین، دستگیرآدم نمیشد ...
و محال ممکن بود دل کسی برای صدای چرخیدن کلید در قفل بلرزد.
حس هفتم بعضی آدمها پر کارتر است. همانهایی که همیشه یک دوربین عکاسی یا یک برگ کاغذ و قلم کنار دستشان است ودنبال ثبت و نگه داشتن تاریخ و ساعت لحظه ها هستند...
حس هفتم بعضیهاهم مریض است. همانهایی که نه از بوی شب بوی حیاط هیجان زده میشوند و نه از تمام شدن فصل انگور دلشان هری میریزد.
عجیبترین حس آدمها حس ششم معروفشان نیست، ناشناخته ترین نوع حس در آدمها همین حس هفتم است.
وظیفه اش به گمانم پیدا کردن آن لحظه های دلنشین است که توضیحشان برای کسی ممکن نیست الا کسی که خیلی خوب آدمیزاد را بلد باشد...
- ۹۴/۰۲/۱۸
- ۱۶۶ نمایش