ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻁ ﻫﺎ ﺭﻓﻮﮔﺮﯼ ﺑﻠﺪ نیستند...!.
ﮐﺎﺵ روزگار ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ ﻣیدوختند ،
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮب ﺭﺍ ”ﻣﺎﮐﺴﯽ و بلند ” ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ،
حالا حالاها ادامه دار و طویل بود....
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺩﺭﺯ”ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،
کم و کوچک میشدند...
ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺯﯼ” ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ،
رنگی و براق ...
ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ” ﺗﻮ” ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.
چندین لا کوکش میکردند....
ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺩﻭ ﺩﻭﺧﺖ” ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ،
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ بپوشی،
نشکافد یا نخش نپوسد ...
ﻭ ﺁﺥ ﻫﻢ ﻧﮕﻮﯾﺪ.
ﺗﻤﺎﻣﺶ ﺭﺍ"ﯾﮏ ﺭﻭ" ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ،
بدون آستری ....
نه تنگ باشد که دلت بگیرد
نه گشاد که به دل و جانت لق باشد ...
کاش ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺗﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ،
ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺁﯾﺪ...
کاش روزگارمان به تنمان اندازه بود
کاش روزهایمان را میشد با پارچه های رنگی بدوزد برایمان این خیاط زندگی ......
یک روزمان قرمز بود .. عاشق میشدیم ... جان میدادیم
روز دیگرمان سبز... رشد میکردیم ...جوانه میزدیم
روز بعدمان زرد ...گرم میشدیم ...از نو طلوع میکردیم
روز دیگرمان آبی ... وسیع میشدیم و زلال ...
یک روزمان صورتی و پر از عاطفه ....
کاش روزگارمان را خیاط ها میدوختند
و در این اوصاف ....
ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣراقب باشیم ،
لباس روزگارمان را خوب بپوشیم
خوب نگهش داریم
این را بخاطر بسپار ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻁ ﻫﺎ ﺭﻓﻮﮔﺮﯼ ﺑﻠﺪ نیستند...!
- ۹۴/۰۳/۰۱
- ۳۱۷ نمایش