به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود. زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید: 

- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟ 

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت: 

- بله، شما چه عقیده ای دارید؟ 

- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند، ولی خداوند به من گفت: 

- «همسر تو گوژپشت خواهد بود.» 

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم: 

«اه خداوندا ! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن.» 

فرومتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. 

او سالهای سال همسر فداکار موسی مندلسون بود .

  • حمید توانا

مادربزرگـــــم همیشه میگفت :


قلبت که بی نظم زد ، 

بدون که عاشقی ...


اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،

بدون که دلتنگی ...


شبت که بی خواب گذشت ،

بدون که نگرانی ...


روزت که بی شوق آغاز شد ،

بدون که ناامیدی ...


سینت که بی جا آه کشید ،

بدون که پُرحسرتی ...


دلت که بی دلیل گرفت ،

بدون که تنهائــــــی ...


امروز تو نیستی مادربزرگ ، امّا ...

اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم !

ایکاش قبل ِرفتنت ، 

چارهٔ این وقتایی که

برام پیش بینی کردی 

رو هم میگفتــــــی ... !!!

  • حمید توانا

ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪ

ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺟﺎﻧﻢ؟


ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺎﻣﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﺯ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﻔﻬﻤﯽ

ﺍﺳﻤﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺣﺘﯽ ﻭﺟﻮﺩﺕ

ﻣﺎﻟﮑﯿﺘﺶ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ

ﺑﯿﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ !


ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺪﺍﻡ

ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﯽ،

ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﺱ ﭘﺮﺗﯽ

ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ

ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ !


ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ

ﺟﺎﻧﻢ، ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺸﻘﻢ، ﻧﻔﺴﻢ ﻧﯿﺴﺖ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﯾﮏ ﺣﺲ

ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺎﻡ

ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ " ﻣﯿﻢ" ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ

ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ... ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ

ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ

ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ

ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ...

  • حمید توانا

     مــــــــــــــــــن اگــــــــــرگاهی عاشــــــــــــقانه

                              مینـــــویســــــــم 


                      نـــــــــه عاشــــــــــــقم! 


نـــــــه شکــــــــــــست خورده... 


فقط مینویســــــــــــم تا عــــــــــــشق یاد قلــــــــــــبم بماند


در این غوغــــــای خیانــــــــــــتــــها و دروغها و دل کنــــــــــــدن ها و عادتــــــــــــ ها و هوس ها 


من تمــــــــــــرین آدم بودن میــــــــــــکنم...

  • حمید توانا

ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ؛

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ ...

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ...

ﺑﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﺭ ...

 ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾﺎ ...

ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺁﺏ ...

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﺑﯽ ﻫﻤﺘﺎ ...


ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ؟


ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﺭﻡ ؛

ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ...

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﺋﯽ ﺭﻭﺷﻦ ،

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﺘﺎﺏ ...

ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺑﺎ ﻧﺴﯿﻢ ﻭ ﮔﻢ ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﺷﺐ ؛

ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻟﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ...

ﺯﺑﺎﻧﻢ ﮔﻨﮓ ﻭ ﺫﻫﻨﻢ ﮐﻮﺭ ،

ﺗﻨﻢ ﺧﺴﺘﻪ ، ﺩﻟﻢ ﺭﻧﺠﻮﺭ ...

ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﻗﺎﻣﺖ ﺧﻤﯿﺪﻩ ،

ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ...

ﺑﯽ ﻧﻮﺭ ....

ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﮔﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺫﻫﻦ ﻧﺎﻫﻤﻮﺍﺭ ؛

ﺳﮑﻮﺕ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﺭﻫﻢ ﺗﻨﯿﺪﻩ ،


ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺁﻭﺍﺭ ...


ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﮔﯽ ﻫﺎ ﺳﺨﺖ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ؛


ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ :


💚" ﺧـﺪﺍﯾــﺎ ﺩﻭﺳـﺘـﺖ ﺩﺍﺭﻡ "💚

  • حمید توانا

دل آدم ...

چه گرم می شود گاهی ساده

به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...

به یک دلداری کوتاه...

به یک "تکان سر"

یعنی...

تو را می فهمم...

به یک گوش دادن خالی...

بدون داوری...

به یک همراهی شدن کوچک...

به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام...

به یک پرسش: روزگارت چگونه است؟

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه...

به یک وقت گذاشتن برای تو...

به شنیدن یک، من کنارت هستم...

به یک هدیه ی بی مناسبت...

به یک، دوستت دارم بی دلیل...

به یک غافلگیری...

به یک خوشحال کردن کوچک...

به یک نگاه...

به یک شاخه گل...

دل آدم گاهی چه شاد است...

به یک فهمیده شدن درست...

به لبخند...

به یک سلام...

به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک...

و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم دریغ می کنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به  

یک باره همه آنها را درنبودمان نثار هم کنیم...!!!

  • حمید توانا


1-اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستجو کن

.

2)مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است!

.

3)همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست!!

.

4)با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن!

.

5)هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید

6)مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد

.

7)شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار

.

8)وقتی تنها شدی بدان که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش

.

9)یادت باشه که : در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود میخندی

.

۱0)آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است


11)کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند

.

۱2)فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه.

  • حمید توانا

چند نکته قشنگ

۱۶
فروردين

لوییز هی درکتاب شفای درون میگه: 


تمام بیماری ها از افکار سرچشمه میگیرند یعنی افکار ما هستند که بیماریها را تولید میکنند:


تیرویید:

وجود بغضی در گلو که ترکیده نمی شود


سرطان:

ناشی از نبخشیدن است


بیماری قند:

بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن


سردرد:

انتقاد از خود وترس


زکام:

آشفتگی ذهنی


درد:

نیاز به محبت وآغوش گرم


فشار خون:

مشکل عاطفی دراز مدتی که حل نشده


پس بیاید ذهن مان را بشوییم :


دیگران را ببخشیم 

خودمان را ببخشیم

بدانیم هر کسی در سطح آگاهیش عمل کرده


حتی خودمان:


گذشته را رها کنیم

لباس شادی به تن کنیم

کارهایی را انجام دهیم که فکر می کنیم از عهده انجام آن بر نمی آییم


✳️✳️ دوستان، لطفا این متن رو در دفترتون یادداشت کنین. ✳️✳️

  • حمید توانا

خودت باش...

۱۶
فروردين

چند نکته :

احترام مخصوص افرادی است که سزاوار آنند, نه افرادی که تمنای آن را دارند...

بزرگترین مشکل ارتباطی آن است که ما نه برای درک کردن, بلکه برای پاسخ دادن گوش می کنیم...

زندگی ای بساز که از درون خوب احساس شود, نه زندگی ای که فقط از بیرون خوب به نظر برسد...

بیشتر بر شخصیت تمرکز کن تا شهرت,زیرا شخصیت حقیقت وجودت است,در حالیکه شهرت صرفا افکار دیگران درباره توست...

آنچه بیرون از ما اتفاق می افتد,اغلب انعکاسی است از کشمکش درون ما...

یک قوی سفید برای سفید شدن نیاز به شستشو ندارد,تو نیز به هیچ چیزی نیازی نداری,به جز اینکه خودت باشی...

  • حمید توانا

.

نزدیک می شوم ..

فاصله می گیری....

دورتر می روم..

واهمه می گیری....

نگران کجای این دوست داشتنی؟؟؟

علاقه ی من برای تو زحمتی  نخواهد داشت ..

تو همان جور که هستی ، باش...

شعر باش برای دفتر من ...

خنده باش برای تنهایی دل ...

واژه شو برای حرف هایم،

جمله باش برای انشایم...

خوب من ..!!

من خوب می دانم ...داشتنت شاید ممکن نباشد ....!!!!

اما دوستت که می توانم داشت؟؟؟

تو ..                 

همانجور که هستی ،باش...

  • حمید توانا