بریز باده به جانم که من سبوی تو باشم
نه صید هر تله گردم شکار خوی تو باشم
نه درّ بحر خلیجم که درّ جوی تو با شم
« در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدین امید دهم جان که خاک کوی تو باشم»
چو رفتی از برم امشب برفت صبر و قرارم
برفت جان ز تن من ببین تو حال فگارم
اگر تو از سر رحمت نظر کنی به مزارم
« به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم
به گفت و گوی تو خیزم به جستجوی تو باشم»
منم چو مرغ اسیری شکسته عشق تو بالم
چگونه دم نزنم من چگونه از تو ننالم
نیامدی که ببینی ز دوریت به چه حالم
« به مجمعی که در آیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم»
کمر خمیده و اینک به حال دال بخسبم
چو برده عشق تو خوابم دگر چه حال بخسبم
جوانیم بشد اینک چو پیر زال بخسبم
« به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه ببوی موی تو باشم»
هزار راه به پیش است و جز ره تو نپویم
قسم خورم به دو عالم کسی به جز تونجویم
کشی تو گر ز سر لطف پنجه بر سر مویم
« حدیث روضه نگویم گل بهست نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم»
توراست چشم سیاهی بسان لوءلوء و مرجان
مراست باده لعلت چو آب چشمه حیوان
مراست روی تو بهتر ز تاج و تخت سلیمان
« می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو با شم»
خوش است با تو نشستن خوشا حدیث تو گفتن
خوش از لب تو کلامی به هر بهانه شنفتن
خوش است روی تو دیدن به همچو لاله شکفتن
« هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
وگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم»
سعدی