به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

سکوت کن....

۱۲
تیر





سکوت کن..!

هنگامیکه نمیدانی چه بگویی، چه پاسخ دهی و یا چطور 

بگویی, فقط سکوت کن!

گاهی نگفتن شیرین تر از گفتنِ سخنانِ آشفته است که در لحظه تو را سبک میکند...در آن لحظه سکوت کن.

یک وقتهایی سعی کن چشمانت را ببندی بر حرفهای نیش دار، سکوت کنی و به زبانت اجازه دهی سکوت را تمرین کند...

آن روزها که نفهمیدی چه شد و از کجا بر سرت آوارِ مصیبت آمد، کسی را مقصر نکن, سکوت کن تا دلیلِ اصلی را، در آرامش بیابی!

دقیقه هایی که حسِ انفجار در سلولهایت تو را از درون میخورد, سکوت را تجربه کن,که ذهنت با آرامش با قلبت مشورت کند و تصمیمى درست بگیرد.

یک وقت هایى "سکوت" پاسخِ همه ى دردهاست...

با سکوتت دنیایى از حرف ها را در چشمانت ب نظاره بگذار . گاهى خیلى حرف ها باید نگفته باقى بماند . 

و به خود گوشزد کن گاهى کلمات مجروح میکنند تن نحیف رابطه ها را ....


سکوت 

              و سکوت 

                             و سکوت

                                            و دیگر هیچ........

  • حمید توانا





مراقب قایقت باش...

ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺎﯾﻖ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ,

ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖﮐﻮﭼﮏ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ 

ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

 ﻭ

ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﯿﮕﺬﺭﺍﻧﺪﻡ .

ﺷﺒﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ

ﺭﺍﺑﺴﺘﻢ . 

ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺑﻮﺩ .

 ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺎﯾﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ

ﻗﺎﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩ,

ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ

ﮐﻮﺑﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ

ﺩﯾﺪﻡ ﻗﺎﯾﻖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ .

ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻗﺎﯾﻖ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ

ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ, 

ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺧﺸﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﻢ ؟

ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﮐﺮﺩ .

 ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ,

ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ ....

 ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺐ ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ

ﮐﺮﺩﻡ, 

ﻗﺎﯾﻖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣا ﺩﺭﺳﯽ است ....

, ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻋﺚ ناراحتی و عصبانیتت شد 

یعنی ذهنش خالیست 

یا حتی عاری از فکر و اندیشه است 

, ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩت بگو 

": ﺍﯾﻦ ﻗﺎﯾﻖ ﻫﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ "

مراقب خودتان باشید  .....    

قایق خالی نباشید .....

بوسکالیا *

  • حمید توانا




رهایش کن ...

زندگی را 

مشکلات را 

دل و دنیا 

حتی خود  و افکارت را رهایی ببخش 

" ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﮏ ﺷﻮﯼ

ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ .....

آن هنگام که قصد انتقام داری 

رهایش کن ......

دلتنگ میشوی..

میشکنی ..

پیروز میگردی..

دل و دنیا را رهایش کن ...

وقتی دلت آشوب شد

رهایش کن ....

دل را بخدا بسپار 

و 

دنیا را به دنیا 

خودت هم آسوده نفس بکش 

یادت باشد ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ....... ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ

ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺭﺍ

ﻧﻐﻤﻪ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ..

ﺑﮕﺬﺍﺭ دلت ﺑﺮﻭﺩ .......

پر بکشد 

ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓﻖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺮﺩﺩ ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﺳﺮ ﺩﻫﺪ

ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺭﻫﺎﯾﺶ ﮐﻦ .....

ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ : ﺍﮔﺮ آرزو یا دل ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ؛

" ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻔﺲ ؛

...... ﺁﻓﺮﯾﻨﻨﺪﻩ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺴﺖ .....!!!

  • حمید توانا

 


نامه «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی به زنان مسلمان :


هر چیزی که از هالیوود میبینی ، مشتی دروغ است ، تحریف است، نیرنگی ماهرانه است

آنها روابط نامشروع را تحت عنوان سرگرمی بی ضرر جلوه میدهند ، برای اینکه هدف آنها انهدام اساس اخلاق جوامع هست .


آنها سعی دارند، با فیلمها و نماهنگهای شهوت انگیز ، به دروغ ما زنان آمریکایی را شاد و راضی نشان دهند ، مفتخر به لباس پوشیدن چون هرزه ها و قانع بودن به نداشتن خانواده ؛ و تو را اینچنین وسوسه میکنند .


 اکثر ما شاد نیستیم ! میلیونها نفر از ما داروهای ضد افسردگی مصرف میکنیم ، از شغلهایمان متنفریم و شبها به خاطر مردانی که میگفتند دوستمان دارند، ولی حریصانه از ما سوءاستفاده میکنند و میروند ، گریه میکنیم.


آنها میخواهند خانوادههای شما را از بین ببرند و شما را متقاعد کنند که فرزندان کمتری داشته باشید . آنها ازدواج را به عنوان شکلی از بردگی ، مادری را به عنوان نفرین و باحیا بودن و پاک ماندن را به عنوان عقب افتادگی و اُمُلی جلوه میدهند

مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند برای این طراحی میشوند که به تو بقبولاند که ارزشمندترین سرمایه تو ، جذابیت جسمی توست . اما لباسهای عفیف تو و حجاب تو در واقع پرجاذبه تر از هر مُد غربی است،

جاذبه های جسمانی زن باید از چشمان بی لیاقت پوشانده شود، .


 چرا تقلید میکنید از زنانی که به خاطر عفت و پاکدامنی ازدست رفته شان پشیمانند یا به زودی پشیمان خواهند شد؟

 هر آنچه شما در مجلات مد و تلویزیونهای غرب میبینید، دروغ است . ارتباط نامشروع قبل از ازدواج چندان هم جالب نیست. ما جسممان را به مردانی دادیم که عاشقشان بودیم ، فکر میکردیم این راهی است تا با ما ازدواج کنند، همانطوری که همیشه در تلویزیون دیده بودیم . اما بعد از مدتی تو میمانی و اشکهایت .

.


 ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان، مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این ماییم که مورد ظلم واقع شده ایم ، برده ی مدهایی هستیم که پستمان میکند ، نسبت به وزن و انداممان عُقده ای شده ایم، و گدای محبت مردان شده ایم 

ما مخفیانه تو را تحسین میکنیم و به تو رشک میورزیم ، با وجود اینکه برخی از ما آن را اقرار نمیکنیم.

خواهران من، گول نخورید. نگذارید شما را هم بگیرند. پاک و با نجابت بمانید. ما زنان مسیحی، حقیقتاً نیاز داریم ببینیم زندگی زنان چگونه باید باشد.

و نیاز داریم تا برای ما الگویی باشی، برای اینکه ما گمشده ایم. پاکی ات را نگه دار. به خاطر داشته باش، آب ریخته شده را نمی توان جمع کرد. پس با دقت محافظت کن!


امیدوارم این نصیحت را با همان روحیه ای که نیت شده بود دریافت کنی : روحیه دوستی ، احترام و تحسین.


❤ با محبت از طرف خواهر مسیحیت: جواَنا فرانسیس

نویسنده و روزنامه نگار – آمریکایی ❤


  • حمید توانا



بسم الله الرحمن الرحیم


« سلطان جنگل هم که باشی با این همه اُبهّت  محتاج یه آغوشی »



وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱﴾

و باز  یکی از آیات ( لطف ) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم متفکر  ادله ای ( از علم و حکمت حق) آشکار است.

  • حمید توانا

دزدی که در خزانه، نمک سلطان را خورد



او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟ بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.

البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.

خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و اشیاء گرانبها بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!


بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد طورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟

او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت: افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم.

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد.

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟ ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم.

در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت: سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده؟

گفت: آرى.

سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟

گفت: چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان تعریف کرد.

سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود. یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.

  • حمید توانا

آ


آدمها را ببین ..

آنها را دریاب ..
دوستشان داشته باش و ساده ی ساده عشق بورز ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ !
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺘﻨﺪ ...
یا حتی مغرضانت ؛ 
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﺴﺎﺯ ...
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ...
ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺗﺎ ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩ !
ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎﺷﯽ !
ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ ....
دنبالت بگردند ، هوایت کنند ..
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ
همین آدمیانند که میشکنندت به راحتی و
 ویرانت میکنند زیر بار حرفهابشان ...
ﻭﻟﯽ ...
ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ 
ساده و صمیمی 
راست و پر انرژی 
با دلی بسمت و وسعت دریا ...
ﺣﺘﯽ ﺑﺎ آﻧﮑس که ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ !
ﺭﻭﺯﯼ همه درکت میکنند
حضور بی غل و غش ات را  روزی میفهمند که 
......ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﮐﻢ ﻧﺒﻮﺩه  ....
تو کماکان با شگستگیهای دلت   .......  ساده باش .....

  • حمید توانا

در هــمــیـــن نـزدیــکـی


کـوچـه بـاغی زیــباست


کـه در آن خـاطـره هـایم پـیـداسـت


آسمانش آبی، جوی آبی جاریست


و شــقایـق که در آن آفــتابی است


من و تو کودک و دلبسته به هم


دســــــــــت ها بــســته بــه هم 


چـــشــــم ها بـســـتــه بـه غـــم


غـنچه ای میخـندد، شاخه ای میرقصد


و زمـان در گــذر ثــانـیه جــا می مــانـد


لحــظه هایی زیــباست


خــاطره یــا رویــاســت


هـر چـه هـست در نــظر مـن یـکتاســــت


قــاب یک خـاطـره در آن پــــیداســـــــــت 


کــوچه باغ دل من، کوچه باغ دل تو ...


  • حمید توانا

برای خودت باش

برای خودت زندگی کن

قابهای ظلم و دلتنگی را دور بریز 

عکسهای دلشکستگی را دفن کن 

برای حذف ادم های سمی از زندگیت هیچ گاه احساس گناه و خجالت و پشیمانی نکن...

فرقی نمیکند،از بستگانت باشد یا عشقت  یا یک اشنای تازه...

مجبور نیستی برای کسی که باعث رنج و احساس حقارت در تو  میشود جایی باز کنی...

جدایی ها تلخند و ازار دهنده!

اما از دست دادن کسی که قدرتو را  نمیداند و به تو  احترام نمیگذارد 

در حقیقت منفعت است نه خسارت...

هرگز سعی نکن کسی را متوجه ارزشت  کنی...

اگر فردی قدر تو را نمیداند این یعنی لیاقت تو  را ندارد

عکس لحظه های خوشی و خوشحالیت را قاب کن 

در بالاترین جای دلت بگذار

لحظه های خوبت را حتی به تنهایی رنگی کن 

به خودت احترام بگذار

و با کسانی باش که واقعا برایت ارزش قائلند...

حیف است ...

دنیایت را رنگی قاب کن ......

  • حمید توانا

مهربان باش...

۲۵
خرداد

هروقت براى کسى هدیه اى میخرى ، یک هدیه کوچک هم براى خودت بخر.


هروقت براى کسى دسته گلى میخرى ، یک شاخه گل هم براى خودت بخر.


هروقت براى کسى زمان میگذارى ، مقدارى هم زمان براى خودت بگذار.


این کسى ها شاید میهمان یکى دو ایستگاه قطار زندگى تو باشد.


اما یادمان باشد مسافر همیشگى این قطار در مسیر زندگى خودمان هستیم.


پس خودت را دوست داشته باش.

انتظار تشکر و پاداش از هیچ کس نداشته باش.

بلکه در انجام هر کارى براى کسى ، از خودت تشکر کن.

مهم نیست که میهمان لحظه هاى تو هستند.

مهم این است که مهمان نواز خوبى باشى.

مهم این است که قدردان دل وسیع و مهربان خود باشى.

مراقب باش!!!

بعضى ها خود را نسیه به تو میدهند

اما

تمام تو را نقد میخواهند

مهربان باش

ولى بازیچه بازار نسیه فروشان نشو

گوهر وجودت را خدا نقد نقد از تو خواهد خرید و به اهلش هدیه خواهد کرد .

  • حمید توانا