به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

داستانک "مارمولک"؛

۳۰
ارديبهشت


     این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده.


شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. 

خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. 

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. 

وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ 

این میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!

چه اتفاقی افتاده؟

در یک قسمت تاریک بدون حرکت، 

مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چه کار می کرده؟ 

چگونه و چی می خورده؟

همان طور که به مارمولک نگاه می کرد،

یک دفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!

مرد شدیدا منقلب شد.

ده سال مراقبت. 

چه عشقی! 

چه عشق قشنگی!!!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد، پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم....

آیا اصلا می توانیم بدون چشم داشت فقط و فقط عاشق باشیم...

  • حمید توانا

چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم؛

و به عبورشان می‌خندیم!

چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم ؛

و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را!

چه زود دیر می‌شود

و نمی‌دانیم که؛ فردا می‌آید

شاید ما نباشیم....

سلام یادمان باشد...........


بخشش را "بخش کنیم".

 محبت را "پخش کنیم" .


غضب "پریشانی" است.

 نهایتش "پشیمانی" است .


شکیبایی؛بر هر "دعوایی"، "دواست".


هر چه "بضاعتمان" کمتراست؛

"قضاوتمان" بیشتر است.


 با "خویشتنداری" ؛

 "خویشاوند داری" کنیم.


به "خشم" ؛"چشم" نگوییم .


سوء تفاهم، "تیر خطایی"است؛

که از "گمان" رها می شود.


انسان "خوشرو" ؛

گل "خوشبو" است.


"دوست داشتن" را

 "دوست بدارییم".


از" تنفر " ؛"متنفر"باشیم.


به "مهربانی" ؛ "مهر" بورزیم.


با "آشتی"؛ "آشتی" کنیم.


و از "جدایی"؛"جدا "باشیم.

  • حمید توانا

...✅علت نمازهای روزانه اززبان رسول خدا‌‌ صلی الله علیه واله✅...‌


❄چرانمازصبح می خوانیم:صبح آغازفعالیت شیطان است هرکه درآن ساعت نمازبگذارد وخودرادرمعرض نسیم الهی قراردهدازشرشیطان درامان میماند❄


 ❄چرانمازظهرمیخوانیم :ظهروقت به جهنم رفتن جهنمیان است لذاهرکه دراین ساعت مشغول عبادت شودازجهنم  بیمه میشودد


❄چرانمازعصرمی خوانیم :عصرزمان خطای آدم وحواست وماملزم شدیم دراین ساعت نمازبخوانیم وبگوییم ماتابع دستور خداییم ❄


❄چرانمازمغرب می خوانیم: مغرب لحظه پذیرفته شدن توبه حضرت آدم است وماهمه به شکرانه آن نمازمی خوانیم ❄


❄چرانمازعشامی خوانیم:نمازعشارابرای روشنایی وراحتی قبرامتم قرارداد❄



منبع :علل الشرایع 

شیخ صدوق ص ۳۳۷

  • حمید توانا

نترس و شجاع باش....

۲۷
ارديبهشت

زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند...

کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد و موج های هولناکی به راه انداخت، کشتی پر از آب میشد

ترس همگان را فراگرفت و ناخدا می گفت که همه در خطرند و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.

زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند

و بر سر شوهر داد و بی داد زد

اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خورد شد

و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد

شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست

خنجری بیرون آورد و بر سینه زن گذاشت

و با کمال جدیت گفت:

آیا از خنجر می ترسی؟

گفت: نه

شوهر گفت: چرا؟

زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که

به او اطمینان دارم و دوستش دارم

شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست

این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!

آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد

طوفان زندگی تو را فرا گرفت

همه چیز را علیه خود می دیدی

نترس! زیرا خدایت تو را دوست دارد

و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است..

  • حمید توانا


ﻧﮕﺎﻫﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ


ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ " ﻧﺪﺍﺷـﺘـﻦ " ﻫﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ


ﺑﺎ ﺗـــﻮ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـﻨﺪﻡ


ﻗﻔﻞ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ


ﺩﺭ ﺗـــﻮ ﻛﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ


ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ ، 


ﺗﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﺧﻮﺷﺨﻮﺍﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ


ﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺳﺖ


ﺑــﺎ ﺗـــﻮ ﺑــﻮﺩﻥ


ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ


ﻧﺎﻣﻢ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿــﺰﺗﺮﯾﻦ ﺁﻭﺍﯼ ﺩﻧﯿــﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ


  

  • حمید توانا

چه در توست که می بندد و می گشاید؟؟!


به جایی که بدان سفر نکرده ام.


به جایی دور...


در ورای هر تجربه...


چشمان تو سکوت خود را دارند.


در ظریف ترین حالت تو، چیزهاییست که اسیرم میکند.


چیزهایی چنان نزدیک که نمیتوانم بدان دستیابم.


کوتاه ترین نگاهت به آسانی اسیرم میکند.


و حتی اگر همچون انگشتان، خود را بسته باشم، 


برگ به برگ مرا میتوانی بگشایی.


به همان سان که بهار نخستین گل سرخش را به لمسی


 رازآلود سبک دست، می گشاید.


یا اگر بخواهی مرا ببندی، من و زندگیم هردو به ناگاه 


و به زیبایی بسته میشویم.


به همان سان که وقتی دل این گل به او می گوید، همه


 جا دارد دانه دانه برف میبارد.


هیچ چیز این جهان که پیش روی ماست، به ظرافت


 شگفت تو نمی رسد.


ظرافتی که در هر نفس وامیداردم که با رنگ مهر، مرگ و


 جاودانگی را رنگی دیگر بزنم.


نمیدانم چه در توست که میبندد و میگشاید؟!  


تنها میدانم چیزی در من است


 که میدانم چشمان تو ریشه دارتر از هر


 گل سرخ است


 و حتی باران هم چنین دستان کوچکی ندارد!



"ادوارد استلین کامینگز"

  • حمید توانا


دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت.

در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟"

دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید.

سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب.

لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است.

امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرین‌تره!"

مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.

هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید،

قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید

و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.

  • حمید توانا

. التماس تفکر!!!

۲۶
ارديبهشت

یه کارت عروسی دستم رسید از بس جذب این کارت شدم گفتم برای شما هم تعریف کنم :

یکی از شخصیتهای مهم دخترش رو عروس میکنه، بعد توی کارت عروسیش مینویسه که :

بِاسْمه تعالی ؛

" خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ،

شیرین کسی باش که فرهاد تو باشد " .

دوشیزه فلانی و آقای بهمانی به عقد هم در آمدند! بنا داشتیم جشن باشکوهی در نظر بگیریم و شما را هم دعوت کنیم ولی تصمیم گرفتیم بودجه جشن را بدهیم به یک آقا پسر و دختر خانم دیگری تا آنها هم ازدواج کنند , بنابراین جشنی نداریم. این کارت جهت اطلاع بود که بدانید ازدواج انجام شد ...              

گر چه از دیدارتان محرومیم ولی امیدواریم این عمل خداپسندانه را بپسندید و تأیید کنید. التماس تفکر!!!

آدمهای بزرگ قامتشان بلند تر نیست ؛

خانه شان بزرگ تر نیست؛

ثروتشان هم بیشتر نیست؛

آنها قلبی بزرگ و نگاهی مهربان دارند ...

  • حمید توانا

تو بیا...

۲۶
ارديبهشت


یک روز...


آرام دستت را خواهم گرفت... 


تو را به اوج خواهم برد...


 به اوج خیال انگیز ترین ها...


به اوج هر آنچه فکرش را هم نتوانی بکنی... 


به اوج تمام چیزهای دست نیافتنی...


فقط...


تو بیا...


بیا که با تو در زیر باران 


برایم اوجِ خیال انگیزترین هاست...


  • حمید توانا

من گَشته ام نبود !.

۲۶
ارديبهشت

فریدون مشیری


در پشت چارچرخهِ فرسوده ای 

کسی خطی نوشته بود:

"من گَشته ام نبود !

تو دیگر نَگرد

نیست!"...

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:

ما را تمام لذت هستی به جستجوست.

پویندگی تمامی معنای زندگی ست.

هرگز

"نَگرد!  نیست"

سزاوار مرد نیست...

  • حمید توانا