به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

چند جمله عبرت آموز

۱۷
ارديبهشت

بهای سنگینی دادم تا فهمیدم کسی را که قصد ماندن ندارد ، باید راهی کرد.

(سیمین دانشور)


بدترین قسمت زندگی انتظار کشیدن است و بهترین قسمت زندگی، داشتن کسی ست که ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد . 

(ریچارد باخ)


اثر انگشت ما از قلب هایی که لمسشان کردیم هیچ وقت پاک نمی شوند.            

(چارلز بوکوفسکی)


ای کاش انسانها همان قدر که از ارتفاع میترسیدند کمی هم از پستی هراس داشتند .

(دکتر علی شریعتی )


وقتی میخواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی ، ببین چه را از دست داده ای که این را به دست آورده ای .

(دالایی لاما )


جهان جای خطرناکی است نه به خاطر افراد ستمگر بلکه به خاطر وجود افرادی که در مقابل انها نمی ایستند

( آلبرت اینشتین)


تجربه نام مستعاری است که بر خطا های خود می گذاریم

(اسکار وایلد)


بعضی ها آب را گل آلود میکنند تاکه عمیق به نظر رسند .

(نیچه )


آدم ها لالت میکنند بعد هی میپرسند چرا حرف نمی زنی؟!

( نیل سایمون ) 


تو زندگی حقایقی هست که میشه فهمید ولی نمیشه فهموند.

(الپاچینو )

  • حمید توانا

 

حسام  الدین آشنا «مشاور رییس‌جمهور» در صفحه شخصی خود در فیس بوک نوشته است:

حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم. پیشنماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد از قبیل نماز جماعت، مراسم شبهای قدر، نماز عید و جشن نیمه شعبان را برگزار می کرد. اگر کسی می خواست دخترش را شوهر بدهد و یا برای پسرش زن بگیرد با شیخ هادی مشورت می کرد و در آخر هم شیخ خطبه عقد را جاری میکرد. اگر کسی در محله فوت میکرد شیخ هادی برای او نماز میت می خواند و کارهای بسیاردیگر ...

یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه

پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم ، منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد. با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.

من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد. با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از اذان و اقامه، نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند. من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم: حاجی، شیخ هادی وضو ندارد، خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می خوانیم .

این ماجرا بین متدینین پیچید. من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مردم کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند .

دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود. آیا اصلا مسلمان است؟ آیا جاسوس است ؟ و آیا آیا آیا ...

شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود. ما هم بهمراه دوستان و متدینین خوشحال از این پیروزی، در پوست خود نمی گنجیدیم. بعد از مدتی هم از حوزه علمیه یک طلبه ی جوانی را فرستادند و اوضاع به حالت عادی برگشت.

دو سال بعد از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم. در مکه بیمار شدم. بعد از بازگشت، به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد. روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم ابتدا به درمانگاه بروم و آمپول بزنم. پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم. درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم. چشمانم سیاهی رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد. انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد؟ نکند؟ نکند؟ دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم و تا صبح خوابم نبرد. به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم، خانواده اش را نابود کردیم و ...

از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بوده و به عطاری مشغول بود. پس از خداحافظی با حاج ابراهیم یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفته و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم. بعد از چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا یی را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند. سلام کردم. جواب سلام را با مهربانی داد. گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم، ظاهرا از دوستان شماست، شما او را می شناسید؟ آیا از او خبری دارید؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد. من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. بسیار تعجب کردم وعلتش را پرسیدم. او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام. خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی توانم در این شهر بمانم. فقط شما شاهد باش که با من چه کردند. بعد گفت: قصد دارد این اینجا را ترک کرده و به عراق برود و در جوار حرم امیرالمومنین «علیه السلام» بقیه عمرش را سپری نماید. من هم هر کاری کردم که مانعش شوم نشد. او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم. ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد، که خدای م

ن این چه غلطی بود که من مرتکب شدم. ای کاش آن موقع کور می شدم و این صحنه را نمی دیدم و این جنایت را مرتکب نمی شدم. ای کاش حاج علی آن موقع بجای گوش دادن به حرفم توی گوشم میزد. ای کاش ای کاش ... و این ای کاش هاست که بیچاره ام کرده. الان حدود 20 سال از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم، ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.

توجه داشته باشیم با ابروی افراد با سلیقه خودمان بازی نکنیم. این عاقبتش است..

  • حمید توانا

در گــــوش تو


به جای اذان ،


حافــــظ خوانده انـــد ؛


که اینـــــگونه از چشمــــهایت


غـــــزل مــــیریزد 


دلم یک " تــــــــو " می خواهد 


که فقط دلش یک " مــــن " بخواهد 


تا بشود


عــاشــــــــقــى را زندگی کرد ...

  • حمید توانا

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید

و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد


نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا

و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها



نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است


تو می‌مانی

در آواز پرستوهای آزاد و رها

آن سوی هر دیوار


تو می‌خوانی

بهاران با ترنم‌های هر باران


تو می‌بینی

گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد

نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد

نسیم صبح،

عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد

و با امواج دریا

بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق


تو را با مرگ کاری نیست

تو، خاموشی نخواهی یافت


الهی روح زیبا در بدن داری

تو نامیرای جاویدی


تو در هر شعله می‌مانی

تو در هر کوچه باغ عاشقی

با مهر می‌خوانی

و آواز تو را

حتی سکوتت را

لبان مردمان شهر، می‌بوسد


دوباره عشق می‌جوشد

تو چون نوری

سیاهی می‌رود،

اما تو می‌مانی..

  • حمید توانا

چهار حکایت کوتاه

***از کاسبی پرسیدند:

چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ 

گفت:آن خدایی که فرشته مرگش

مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند

چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند

***پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم

پسری پولدار اما  بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود

پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید:

انشاءالله خدا او را هدایت میکند

دختر گفت:

پدرجان

مگر خدایی که هدایت میکند

با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟

***از حاتم پرسیدند بخشنده تر از خود دیده ای

گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود

یکی را شب برایم ذبح کرد

از طعم جگرش تعریف کردم

صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم

کباب کرد

گفتند تو چه کردی؟

گفت:

پانصد گوسفند به او هدیه دادم

گفتند پس تو بخشنده تری

گفت نه چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او

دادم

***عارفی را گفتند : 

خداوند را چگونه میبینی؟!

گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم رامیگیرد...

*یادخدارافراموش نکنیم*

  • حمید توانا

حال خوبی ست

گلی را دیدن

و نچیدن از باغ

قامت گل نشکستن زیباست

حال خوبی ست

نسوزاندن دل...

رسم دلدادگی و دلداری

عشق معشوق طلب کردن و عاشق ماندن

حال خوبی ست

راه رفتن ، بی چتر

زیر باران امید

بخشش هدیه لبخند به لب های خموش

خیسی گونه ی احساس پس از

خاطره رفتن دوست

حال خوبی ست

شنیدن با عشق

درک معنای سکوت!

فهم مفهوم نرو...

از لب بسته ، به شرمی زیبا

کشف این راز نهان گشته به بغضی آرام

حال خوبی ست

کمی ، مشق محبت کردن

بذر امید به دل پاشیدن

آشتی کردن با فطرت پاک

تا بدانند خدا ، ازآن همه ست

و به هر لحظه

به هر جا و

به هر حال ،

حال خوبی ست

"خدا "را دیدن ...

  • حمید توانا
چقدر سنگین !!!!
و چقدر زیاد !!!!
گاهی خسته میشویم ولی نه ...
گاهی هم خوشحال ....
نگاه کن  !!!!!!
 کل زندگیمان را خاطرات برداشته و دل دور انداختن هیچ کدام شان را نداریم ،
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها... سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:

آآآآآآآآآی خاطره می زنیم .

بعد تو صدایشان می کردی
 می آمدند توی حیاط، 
لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان،

خاطره ی مرگ آرزوهایت 
....تنهایی هایت،...
 گریه هایت، ...
داستانهای فریب و نیرنگ ...
لحظه های تلخ شکست...
غصه خوردن هایت،
خاطره   خاطره     خاطره      
همه را می ریختی جلوی خاطره زن

و او هی می زد،     هی می زد،
همه را میزد از کوچک تا بزرگ ...
 آن قدر که خاطره ها را تکه  تکه می کرد،
 مثل پر کاه ....
آن قدر که پودر می شدند،
 ریز می شدند در  هوا،
 مثل غبار که باد بیاید  ؛  برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...

بعد تو بنشینی زیر آبی آسمان 
 سبک شوی
راحت شوی  از دست این همه خاطره...
 و بعد ؛  خاطرات خوشت را کناری جمع کنی 
 برای شبهای سردزندگیت  رواندازی گرم بدوزی پر از حقیقت...
پر از مهر ...
و پر از امنیت .......
دلم خاطره زن میخاهد ......
  • حمید توانا

نکات اخلاقی

۱۴
ارديبهشت

🌷🌱نکات اخلاقی و عرفانی دستورالعمل های خودسازی از مرحوم آیة الله بهجت🌱🌷


 


1- طریق حفظ یاد خدا :


اگر یک دقیقه خود را در یاد خدا دیدید ، اختیاراً خود را منصرف ننمائید و به انصراف و غفلت غیر اختیاری نیز اهمیت ندهید.👌


 


2- راه قرب به خدا :


برای قرب به خدا و سیر و سلوک ، ترک معصیت کافی و وافی است برای تمامی عمر ، اگر چه هزار سال باشد .👌


 


3- راه رسیدن به سعادت :


راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت ، بندگی خدای بزرگ است. بندگی خدا در ترک معصیت است.👌


 


4- راه استفاده از ذکر :


بالاترین ذکر به نظر من، ذکر عملی است ، یعنی ترک معصیت در اعتقاد و در عمل که همه چیز محتاج به این است و مولد خیرات می‌باشد. بالاترین دستورالعمل برای استفاده از ذکر ، « یاد خدا » در حلال و حرام برای همیشه و در همه حال است.👌


 


5- راه سیر و سلوک :


استاد تو جهت سیر به سوی خدا ،  علم توست. به آنچه می‌دانی عمل کن تا آنچه را که نمی‌دانی کفایت شوی ، چون کسی که به دانسته خود عمل کند ، خداوند علم به آنچه که نمی‌داند را نیز به او خواهد داد.👌


 


6- راه تحصیل حضور قلب :


شفای صدور ، در اتیان عبادت  با حضور قلب است. حضور قلب با نوافل و عبادات مستحبه تحصیل می‌شود.👌


 


7- راه ترک معصیت :


ترک معصیت، به طوری که ملکه شخص شود حاصل نمی شود، مگر با مراقبت دائمی و یاد خدا در هر حال و در هر زمان و مکان و در خلوت و در میان مردم.👌


 


8- راه انس به خدا و معصومین (ع) :


بهترین راه انس به خدا و ائمه اطهار ، اطاعت خدای تعالی و رسول و ائمه معصومین علیهم ‌السلام و ترک معصیت در اعتقاد و عمل است.👌


 


9- بهترین راه وصول به مقاصد عالیه :


به اعمال کسانیکه به آنها عقیده دارید نظر نمائید و آنچه آنها انجام می دهند، از روی اختیار عمل کنید و آنچه انجام نمی‌دهند ، از روی اختیار انجام ندهید.👌


 


10- طریق عبادت نمودن :


در اوقات نشاط، مشغول به عبادت مستحبه شوید ودراوقات کسالت، اقتصار بر واجبات نمائید.👌


 


11- طریق انتخاب دعا :


در میان ادعیه صحیح آنهایی را انتخاب کنید که حضور قلب شما در آن بیشتر باشد یا با حال شما و نیازهای ویژه شما سازگارتر باشد.👌


 


12-  طریق خشوع در نماز :


برای اینکه در انجام نماز با خشوع باشید ، در اول نماز به امام زمان (عج) توسل حقیقی نمائید.👌


 


 13- راه حفظ نماز :


حفظ نماز به این است که در آن ِ تمکن ، خود را از خیالات دیگر منصرف نمائید و این انصراف را اختیاراً از دست ندهید و به غیر آنِ تمکن ، اعتنایی نکنید.👌


 


14- راه توفیق نماز شب :


برای توفیق نماز شب ، آیه آخر سوره کهف را قرائت کنید و به این امر اهتمام نمائید.👌


( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ).


اگر علاج نشد ، تقدیم  بر نصف می‌شود ، یعنی قبل از نیمه شب نماز بجا آورده شود.


 


15- راه رفع کسالت در نماز شب :


کسالت در نماز شب به این رفع می‌شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق به خواندن آن نشدید ، قضای آنرا بجا بیاورید.👌


 


16- طریق استجابت دعا :


بعد از طلب حاجت و نمازها و دعاها به سجده بروید و در سجده سعی کنید به اندازه بال مگسی چشم تر شود که اگر اشک آمد ، علامت این است که مطلب تمام شده و دعایت مستجاب گشته است.👌


 


17- طریق زیارت امام عصر(عج) :


برای زیارت امام عصر ، حضرت حجت بن الحسن العسگری (عج) ، زیاد صلوات اهدای وجود مقدسش نمائید ، مقرون با دعای تعجیل فرجش و زیاد به مسجد جمکران مشرف شوید با ادای نمازهایش . «ص 59»👌


 


18- راه رسیدن به ارشاد امام :


طریق رسیدن به ارشاد  فرد کامل ، مرشد زمان ، ولی عصر (عج) ، ادامه توسلات معلومه است از قبیل زیارات مأثوره از روی صدق و با عدم تردید و نمازهای آن حضرت.👌


  


19- شرط استجابت دعا :


شرایط استجابت دعا ، ترک معصیت است ،  لذا معصیت در اعتقاد و عمل را ترک کنید تا دعایتان مستجاب شود.👌


 


20- راه رسیدن به کمال :


اگر خود و کمال خود را خواهانیم ، باید دوست خدا باشیم و اگر دوست خدائیم ، باید دوست وسائط فیوضات از نبی و وصی باشیم. از محبت اهل بیت نباید دست برداشت چون همه چیز توی محبت است و اگر چیزی داریم از محبت اهل بیت علیهم السلام است.👌


🌺🌺🌺🌺

  • حمید توانا

جرات کن

۱۴
ارديبهشت


وقتى روز جدیدى شروع مى شود، جرأت کن و قدرشناسانه تبسمى کن؛

وقتى به تاریکى رسیدى، جرأت کن و اوّلین کسى باش که شمعى روشن مى کند؛

وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت کن و اوّلین کسى باش که آن را محکوم مى کند؛

وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت کن و به کارت ادامه بده؛

وقتى به نظرت مى رسد زندگى دارد به زمینت مى زند، جرأت کن و با مشکل بستیز؛

وقتى احساس خستگى و ناامیدى مى کنى، جرأت کن و به راهت ادامه بده؛

وقتى زمانه سخت مى شود، جرأت کن و از آن سخت تر شو؛

وقتى پایان یک عشق آزارت مى دهد، جرأت کن و دوباره عاشق شو؛

وقتى کسى را در رنج دیدى، جرأت کن و او را التیام بده؛

وقتى کسى را دیدى که گم شده است، جرأت کن و راه را به او نشان بده؛

وقتى دوستى به زمین افتاد، جرأت کن و اوّلین کسى باش که دستش را به سویش دراز مى کند؛

وقتى احساس شادمانى مى کنى، جرأت کن و دل کسى را شاد کن؛

جرأت کن و به بهترین کسى که مى توانى، تبدیل شو؛

جرأت کن...

 «دکتر استیو مارابولى»


  • حمید توانا

به زندگی دقت کن

۱۴
ارديبهشت

به زندگی دقت کن ؛ 

انسانها را با اعمال و گفتار بشناس ؛

آنان در کردار نمایانگر درونشان هستند ..

آنان زندگی میکنند به این سبک که به میزان حقارتشان دروغ میگویند  تا حقارتشان را جبران کنند...

به میزان فرهنگشان اعتماد میکنند  چون انتخابشان با سطح فرهنگشان یکی است...

به میزان شخصیت نداشته شان ؛ احساس  غرور میکنند..

به میزان هویتشان عاشق میشوند ..

به میزان فکر و اندیشه شان بتو پر و بال میدهند ..

به میزان وسعت دلشان برای تو در قلب خویش خانه میسازند..

به میزان نیازشان دوستت دارند..  

به میزان کمبودهایشان تلاش میکنند..

 و به اندازه ی همان کمبودهایشان  آزارت میدهند،

به میزان نیازشان دوستت دارند..

به اندازه درکشان میفهمند ولی به اندازه شعورشان عمل میکنند.

اگر در مواجهه با منطقی غیر از این دچار آزار واذیت در ارتباط شدی ارتباطتت اشتباه است،

 آدما خوبند , 

خوبه خوب ..

تا وقتی خوبند که خوبتر  از تو گیرشان نیاید...


  • حمید توانا