به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

از خدا خواستم عادتهای زشت را ترکم بدهد

خدا گفت خودت باید آنها را رها کنی.


از او درخواست کردم ذهن درهم و آشفته ام را شفا دهد

گفت لازم نیست, 

روح تو سالم و بزرگ است,رهایش کن 

ببخش تا آرام شوی..

 جسم هم که موقت است.


از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند

فرمود صبر , 

حاصل سختی و رنج است,

 عطا کردنی نیست,آرام باش 

که  آموختنی است.


گفتم مرا خوشبخت کن

فرمود نعمت از من است

فکر کن ؛ ساده باش..

 خوشبخت شدن از تو,


از او خواستم مرا گرفتار درد و عذاب نکند

فرمود  رنج , 

از دلبستگی های دنیا رها و بمن نزدیکترت می کند.

صدایم کن 


از او خواستم روحم را رشد دهد

فرمود نه تو خودت باید رشد کنی, 

من شاخه و برگ اضافی را برایت هرس میکنم

بتو راه نشان میدهم  تا بتوانی بارور شوی.


از خدا خواستم کاری کند تا از زندگی لذت کامل ببرم

فرمود , برای اینکار من به تو دوست

عشق

مهر و محبت داده ام پس بکار گیر و زندگی کن .


از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او دوستم دارد, 

من هم مخلوقاتش را دوست بدارم,

..

و خدا مرا در آغوش گرفت و فرمود:

اصل مطلب همین است ,

 تو را برای دوست داشتن خلق کردم و به تو مهربانی و محبت بخشیدم

همه ی آنچه را که میخواهی در آخرین دعایت هست.

خودت باش..

تلاش کن ..

کمی هم فکر کن ..

بزودی رنگ مرا خواهی گرفت بنده خوبم ....

*رنگ خدا* حسین پناهی *

  • حمید توانا

فمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. 

آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد

 نه احساسش را میگذارد کنار، 

نه چهره اش را  اگر معمولی است را عمل می کند،

 نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، 

نه حق غذا خوردن در یک سری

از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد،

 نه حق لبخند زدن به زندگی کردن را

نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.

حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. 

هراس هبوط

(سقوط) در لایه آدم های "معمولی".

 و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،

نوشتن،

 درس خواندن، 

نقاشی کشیدن، 

ساز زدن،

 خوردن،

 نوشیدن و پوشیدن

یا حتی زنده ماندن  را از

دماغشان دربیاورد.


تصمیم گرفته ام خودم باشم

خوده خودم

خوده معمولی ام را پرورش دهم. 

نمی خواهم دیگر آدم ها مرا

فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند. 

من ....ترین نیستم..

هیچگاه نبوده ام..

الان هم نمیخاهم باشم ..

از حالا خودِ معمولی م را به معرض زنده بودن می گذارم..

 و به خود معمولی ا م عشق می ورزم ..

و به آدم ها هم اجازه میدهم..

مرا معمولی ببینند..

معمولی بخانند..

من همینم..

همینه ساده..

لباسهایم..

گفتارم..

پوششم..

کردارم..

رفتارم..

حتی گویشم معمولیست و بسیار ساده..

 به منِ معمولی عشق بورزید !

کافهام * دنیایم خالیست*

  • حمید توانا

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند... او نزدیکتر می شود و می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.

- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟

- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

- دوست من ! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد . تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست . نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: "ببین, برای این صدف , اوضاع فرق کرد."

  • حمید توانا

خانم باربارادی آنجلس در کتاب لحظه‌های ناب زندگی مطلب جالبی به شرح ذیل بیان می‌کند :

     اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم. بعد داشتم می‌مردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم، بعد دلم لک زده بود که ازدواج کنم و بچه‌دار شوم. بعد همیشه منتظر بودم که بچه‌هایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم. بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم و حالا دارم می‌میرم که یک دفعه متوجه شدم « اصلاً یادم رفته بود زندگی کنم » شاد بودن و احساس خوشبختی را به اگرهایمان مربوط نکنیم زیرا اگرها پایان ناپذیرند و بیاد داشته باشیم زندگی یک سفر است و هدف نیست.

  • حمید توانا

ساده که میشوی

همه چیز خوب می شود

 

خودت

غمت

مشکلت

غصه ات

آدم های اطرافت

حتی دشمنت

 

یک آدم ساده که باشی

برایت فرقی نمی کند

 که تجمل چیست

که قیمت تویوتا لندکروز چند است

بنز آخرین مدل ، 

چند ایربگ دارد

 

مهم نیست

نیاوران کجاست

شریعتی و پاسداران و 

فرشته و الهیه کدام حوالی اند


رستوران چینی ها

گرانترین غذایش چیست

 

ساده که باشی

همیشه در جیبت شکلات پیدا

 می شود

همیشه لبخند بر لب داری

بر روی جدول های کنار خیابان راه میروی

زیر باران ، دهانت را باز میکنی

و قطره قطره مینوشی باران را

 

آدم برفی که درست میکنی

شال گردنت را به او میبخشی

  

ساده که باشی

بربری داغ با پنیر واقعاً عشقبازیست

 

آدمهای ساده را دوست دارم

بوی ناب آدم می دهند

ساده که می‌شوی

فرمول نمی‌خواهی

ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست 

درگیر رادیکال، 

انتگرال نیستی

هرجایی به راحتی 

محاسبه می‌شوی


ساده که می‌شوی

حجم نداری، جایی نمی‌گیری.  

زود به‌یاد می آیی و

 دیر از خاطر میروی


ساده که می‌شوی

کوچک می‌شوی

توی دل هر کسی جا می‌شوی

و باز همیشه در جیبت شکلات پیدا می شود....

  • حمید توانا

بی خیالت سر نکردم، بی خیالم سر مکن

خواب را در چشم های خسته ام باور مکن


اختیارت را به دست باد جادوگر مده

پیش مردم زلف هایت را پریشان تر مکن


امر کن تا بر لب سرخ تو عاشق تر شوم

نامسلمانا! لبم را نهی از منکر مکن


عمر بودن با تو کوتاه است، مثل عمر گل

نازک انداما! گل عمر مرا پرپر مکن


دیدی و چیدی و بوییدی و دور انداختی

آنچه کردی با دل من با دل دیگر مکن


شب گذشت و خواب چشمان تو را از من گرفت

گفتمت عادت به داروهای خواب آور مکن...

  • حمید توانا

می دانی


یک وقت هایی باید


روی یک تکه کاغذ بنویسی


تـعطیــل است


و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند ....

  • حمید توانا

قلبت را آرام کن..

یک وقتهایی بنشین و خلوت کن با تمام سکوت هایت...

نگاه کن به اطرافت...

به خوشبختى هایت...

به کسانی که میدانی دوستت دارند...

به وجودهایی که برایت اهمیت دارند...

و "به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت"

گاهی یک جای دنج انتخاب کن...

گاهی یک جای شلوغ...

آرامش را در هر دو پیدا کن...

هم درکنار شلوغی آدم ها...

هم درکنار پنجره ای چوبی و تنها...

دلمشغولی ها را گاهی ساده تر حس کن...

باران را بی چتر بشناس...

خوشحالی را فریاد بزن...

و بدان که تو" بهترینی".

  • حمید توانا


ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ .          ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ !

 ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..

 ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .

ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ". 

ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ..

 مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..         

 ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.          ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .          ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ...

 کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند.طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد...

پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی!هرگز به خدا نگو چرااااا؟

  • حمید توانا

.ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺎﻓﯽ ﻣﻤﻨﻮﻉ !!!

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯼ

ﻭ ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﺗﻮ ﻣﻮﺟﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺨﺎﻃﺐ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ...

ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﺩ ...

ﻭ ... ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ !

ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺝ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ !

ﻣﮕﺬﺍﺭ ﻣﻮﺝ ﮐﻼﻣﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﻭﻝ ﺳﻮﻕ ﺩﻫﺪ ...

ﺍﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻧﮕﻮ !

ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﺑﮕﻮ !

ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻭﺭﯼ !

ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﯼ ﺧﺸﻢ !

ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﻼﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ...

ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﭽﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺴﺘﯽ !

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺑﯿﻬﺎﯾﺖ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ ...

ﺍﺯ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺗﯿﺮﮔﯿﻬﺎ ﺑﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﯼ ﺩﻝ ﻣﺨﺎﻃﺒﺖ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ..

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﺮﮔﯿﻬﺎ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ...

ﭘﺲ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻧﻮﺑﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﻭ ﺗﺎﺭ ﺷﻮﺩ !...

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺟﺎﺭﯼ ﮐﻦ !

ﺟﻬﻨﻢ ﻣﮑﺎﻧﯽ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺡ ﻧﺎﺭﺍﺿﯽ ﺍﺳﺖ ..

ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖ .

" ﺁﺭﺍﻣﺶ " ﻫﻨﺮ ﻧﭙﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﻞ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺳﻬﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ ..

ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ'

  • حمید توانا