به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

راستش‌ را به‌ ما نگفتند یا لااقل‌ همة‌ راست‌ را به‌ ما نگفتند.

گفتند: تو که‌ بیایی‌ خون‌ به‌ پا می‌کنی‌،جوی‌ خون‌ به‌ راه‌ می‌اندازی‌ و از کشته‌ پشته‌ می‌سازی‌ و ما را از ظهور تو ترساندند.

درست‌ مثل‌ اینکه‌ حادثه‌ای‌ به‌ شیرینی‌ تولد را کتمان‌ کنند و تنها از درد زادن‌ بگویند.

ما از همان‌ کودکی‌، تو را دوست‌ داشتیم‌. با همة‌ فطرتمان‌ به‌ تو عشق‌ می‌ورزیدیم‌ و با همة‌ وجودمان‌ بی‌تاب‌ آمدنت‌ بودیم‌.

عشق‌ تو با سرشت‌ ما عجین‌ شده‌ بود و آمدنت‌، طبیعی‌ترین‌ و شیرین‌ترین‌ نیازمان‌ بود.

اما ... اما کسی‌ به‌ ما نگفت‌ که‌ چه‌ گلستانی‌ می‌شود جهان‌، وقتی‌ که‌ تو بیایی‌.

همه‌، پیش‌ از آنکه‌ نگاه‌ مهرگستر و دست‌های‌ عاطفه‌ تو را توصیف‌ کنند، شمشیر تو را نشانمان‌ دادند.

آری‌، برای‌ اینکه‌ گل‌ها و نهال‌ها رشد کنند، باید علف‌های‌ هرز را وجین‌ کرد و این‌ جز با داسی‌ برنده‌ و سهمگین‌، ممکن‌ نیست‌.

آری‌، برای‌ اینکه‌ مظلومان‌ تاریخ‌، نفسی‌ به‌ راحتی‌ بکشند، باید پشت‌ و پوزة‌ ظالمان‌ و ستمگران‌ را به‌ خاک‌ مالید و نسلشان‌ را از روی‌ زمین‌ برچید.

آری‌، برای‌ اینکه‌ عدالت‌ بر کرسی‌ بنشیند، هر چه‌ سریر ستم‌آلودة‌ سلطنت‌ را باید واژگون‌ کرد و به‌ دست‌ نابودی‌ سپرد.

و اینها همه‌، همان‌ معجزه‌ای‌ است‌ که‌ تنها از دست‌ تو برمی‌آید و تنها با دست‌ تو محقق‌ می‌شود.

اما مگر نه‌ اینکه‌ اینها همه‌ مقدمه‌ است‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ بهشتی‌ که‌ تو بانی‌ آنی‌ .

آن‌ بهشت‌ را کسی‌ برای‌ ما ترسیم‌ نکرد.

کسی‌ به‌ ما نگفت‌ که‌ آن‌ ساحل‌ امید که‌ در پس‌ این‌ دریای‌ خون‌ نشسته‌ است‌، چگونه‌ ساحلی‌ است‌؟!

کسی‌ به‌ ما نگفت‌ که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

پرندگان‌ در آشیانه‌های‌ خود جشن‌ می‌گیرند و ماهیان‌ دریاها شادمان‌ می‌شوند و چشمه‌ساران‌ می‌جوشند و زمین‌ چندین‌ برابر محصول‌ خویش‌ را عرضه‌ می‌کند. 

به‌ ما نگفتند که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

دل‌های‌ بندگان‌ را آکنده‌ از عبادت‌ و اطاعت‌ می‌کنی‌ و عدالت‌ بر همه‌ جا دامن‌ می‌گسترد و خدا به‌ واسطة‌ تو دروغ‌ را ریشه‌کن‌ می‌کند و خوی‌ ستمگری‌ و درندگی‌ را محو می‌سازد و طوق‌ ذلت‌ و بردگی‌ را از گردن‌ خلایق‌ برمی‌دارد. 

به‌ ما نگفتند که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

ساکنان‌ زمین‌ و آسمان‌ به‌ تو عشق‌ می‌ورزند، آسمان‌ بارانش‌ را فرو می‌فرستد، زمین‌، گیاهان‌ خود را می‌رویاند... و زندگان‌ آرزو می‌کنند که‌ کاش‌ مردگانشان‌ زنده‌ بودند و عدل‌ و آرامش‌ حقیقی‌ را می‌دیدند و می‌دیدند که‌ خداوند چگونه‌ برکاتش‌ را بر اهل‌ زمین‌ فرو می‌فرستد. 

به‌ ما نگفتند که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

همة‌ امت‌ به‌ آغوش‌ تو پناه‌ می‌آورند همانند زنبوران‌ عسل‌ به‌ ملکة‌ خویش‌.

و تو عدالت‌ را آنچنان‌ که‌ باید و شاید در پهنة‌ جهان‌ می‌گستری‌ و خفته‌ای‌ را بیدار نمی‌کنی‌ و خونی‌ را نمی‌ریزی‌. 

به‌ ما نگفته‌ بودند که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

رفاه‌ و آسایشی‌ می‌آید که‌ نظیر آن‌ پیش‌ از این‌، نیامده‌ است‌. مال‌ و ثروت‌ آنچنان‌ وفور می‌یابد که‌ هر که‌ نزد تو بیاید فوق‌ تصورش‌، دریافت‌ می‌کند. 

به‌ ما نگفتند که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

اموال‌ را چون‌ سیل‌، جاری‌ می‌کنی‌، و بخشش‌های‌ کلان‌ خویش‌ را هرگز شماره‌ نمی‌کنی‌. 

به‌ ما نگفتند که‌ وقتی‌ تو بیایی‌:

هیچ‌کس‌ فقیر نمی‌ماند و مردم‌ برای‌ صدقه‌ دادن‌ به‌ دنبال‌ نیازمند می‌گردند و پیدا نمی‌کنند. مال‌ را به‌ هر که‌ عرضه‌ می‌کنند، می‌گوید: بی‌نیازم‌. 

ای‌ محبوب‌ ازلی‌ و ای‌ معشوق‌ آسمانی‌!

ما بی‌آنکه‌ مختصات‌ آن‌ بهشت‌ موعود را بدانیم‌ و مدینة‌ فاضلة‌ حضور تو را بشناسیم‌ تو را دوست‌ می‌داشتیم‌ و به‌ تو عشق‌ می‌ورزیدیم‌.

که‌ عشق‌ تو با سرشت‌ها عجین‌ شده‌ بود و آمدنت‌ طبیعی‌ترین‌ و شیرین‌ترین‌ نیازمان‌ بود.

ظهور تو بی‌تردید بزرگترین‌ جشن‌ عالم‌ خواهد بود و عاقبت‌ جهان‌ را ختم‌ به‌ خیر خواهد کرد.

کلک‌ مشاطه‌ صنعش‌ نکشد نقش‌ مراد

هرکه‌ اقرار بدین‌ حسن‌ خداداد نکرد

  • حمید توانا


آدمیتی طلب کن . مقصود این است . باقی ، دراز کشیدن است . 

سخن را چون بسیار آرایش می کنند ، مقصود فراموش می شود .

بقّالی زنی را دوست می داشت . با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می سوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت. قصه های دراز فروخواند. کنیزک به خدمت خاتون آمد گفت: بقال سلام می رساند و می گوید که بیا تا تو را چنین کنم و چنان . 

گفت : به این سردی؟! گفت : او دراز گفت ، اما مقصود این بود .

اصل مقصود است ؛ باقی درد سر است .

(مولانا - فیه مافیه)


  • حمید توانا