به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...

۸۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

تا حالا عاشق شدید؟

۰۴
ارديبهشت

تا حالا عاشق شدید؟

تعریفتون از عشق تا امروز چی بوده؟؟؟


لابد خیلی از شما هم مثل من فکر می کنید که عشق فقط اینه که :


هر روز به یاد کسی از خواب بیدار شید!!


هر روز بخواهید صدای کسی رو بشنوید!!!


هر روز بخواهید از کسی خبر داشته باشید!!


هر ثانیه و دقیقه بهش فکر کنید و دوست داشته باشید که بدونید آیا اون هم الان به شما فکر می کنه یا نه!!!


توی ذهنتون دایم اون رو با بقیه هم جنس هاش مقایسه کنید و هر دفعه هم به این نتیجه برسی که توی دنیا لنگه نداره!!!


و از همه اینا مهم تر این که دوست دارید بقیه عمرتون رو کنار اون باشید!!


بله،درسته.الان می تونید مطمئن باشید که شما عاشق شدید! 


فقط یه چیزی بگم معذرت میخوام رک میگم..


به گند نکشید این عاشقی و دوست داشتن را ..


وقتی هنوز ...

تکلیفتان با خودتان که هیچ ...

با دلتان هم معلوم نیست !


خانه خراب می شوید اگر ...

حرمت نگه ندارید !

به یک باره می بینید نابود شد ...

هر آنچه که به خیالتان ساخته بودید !

یاد بگیر عزیز من ...

به زبان اگر آوردی دوستت دارم را

حواست باشد که با تمام وجود می گویی ...


که چشمهایت جای دیگر نیست !


فکرت در کوچه ی معشوقه ای پرسه نمی زند !


حواست باشد که گاهی ...

اعتماد ...

تمامِ چیزیست که از یک آدم می ماند !


که شکستنش یعنی مرگ !!!

یعنی نابودی ...


یادت باشد هم آغوشی با هر کس افتخار نیست !

که اگر ماندی پای آغوش یک عشق

هنر کرده ای !


اگر ساختی دنیایت را میانِ بازوانِ مردی ...


اگر باختی تمامت را برای چشمان بانویی ...


هنر کرده ای !

به گند نکشید ...

باورِ اینکه ...

می شود هنوز هم ...

عاشقانه کسی را از چهاردیواری خانه راهی کرد !


و ایمان داشت

که هیچکس

میانِ راه

با نگاهِ او آشنا نیست ...

جـــــــــــــــــز تـــــو ... 


به گند نکشید دوست داشتن را !

وقتی هنوز ...

تکلیفتان با خودتان که هیچ ...

با دلتان هم معلوم نیست


  • حمید توانا

"فواید گاو بودن"

۰۴
ارديبهشت

معلمی از دانش آموزانش خواست "فواید گاو بودن" را بنویسند و نوشته ای که در زیر می خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:


با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.


اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم.


البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم

که گاو بودن فواید زیادی دارد.


من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که

مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.


هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.


بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم.

ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.


مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته درست می کنند.

وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیه اش نیست.

نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.

مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید،

برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.


هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.


گاوها آنقدر عاقلند که میدانند

بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند.


گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.


شما تاکنون یک گاو معتاد دیده اید؟

گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟

آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.


تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟

آیا دیده اید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟

تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟

آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند ؟

یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟

و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟!


هیچ گاوی غمباد نمی گیرد.

هیچ گاوی رشوه نمی گیرد.

هیچ گاوی اختلاس نمی کند.

هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی ریزد.

هیچ گاوی خیانت نمی کند.

هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی شکند.

هیچ گاوی دروغ نمی گوید.


هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد

در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد

تا به گوساله اش شیر بدهد.

هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد.


هیچ گاوی...


گاو خیلی فایده ها دارد

لباس ما از گاو است

غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه ...

ولی با همه منافع یادشده هیچ گاوی نگفت : من ... بلکه گفت: مـــــــــااااااا


اگر بخواهم هنوز هم در مورد فواید گاو بودن بگویم،

دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.


اما

به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که

" دیگر آدم نیستی!!

  • حمید توانا

روزهای رفته ....

کارهایی که انجام شده و دلت را لرزانده ...

غصه هایت از بی دلی ..

و لحظات تلخ دلشکستگیهایت ...


همه اینها  به چوب کبریت های سوخته میمانند,

حتی مانع برای رسیدن به آرزو ....

 جمع آوری شده در قوطی خویش, 

هر کاری میخواهی بکن آنها دوباره روشن نمیشوند

 کبریتهای سوخته دوباره روشن نمیشود 

جان نمیگیرد 

فقط سیاهی آنها دستت را آلوده میکند ,

  روزهایت را بیهوده نسوزان , 

دلت راصاف کن 

رنگ خورشید بزن .... طلایی و گرم ...

کبریتهای سوخته دلت را جمع کن 

 , روزهایت را دوباره با عشق شروع کن...!!

با خدا .....


  • حمید توانا

وضو که می گیری ..

با لب خندان سر جانماز بنشین،

 نگو من گناهکارم


 اگر اخم ها را در هم بکشی ملائکه می ترسند، آن ها لطیفند. 


بدون اینکه غضبناک و پکر باشی لباس تمیز و قشنگ بپوش، دم آینه خودت را نگاه کن و سرجانماز بنشین. 


قشنگ وقتی بدنت آرام گرفت و کِیفت به راه افتاد، بلند شو و بگو الله اکبر.


 برای نماز عجله نداشته باش، یکی دو دقیقه بنشین تا آماده شوی.


 اذان و اقامه هم برای آمادگی ست.


 می دانی که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت می ایستند؟


 این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. 


اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما می ایستند. 


نفرمود صفش چقدر است.

 فرمود: 

ملائکه پشت سرتان اقتدا می کنند و با شما نماز می خوانند. 


کسی که ملائکه پشت سرش باشند چقدر نمازش زیباست.


 می دانم سخت است، گرفتاری های طبیعت افکارمان را می گیرد و آن موقع متوجه نیستیم اما هروقت حالت خوب شد سرجانماز نگاه کن عطای خدا را در حق خودت ببین. 


بگذار طلبکاری ها از خدا کم شود


 آن وقت است که آدم سبک می شود...




حاج محمد اسماعیل دولابی




شادی روح این استاد بزرگ صلوات.....@


  • حمید توانا

الهی قمشه ای " َ

تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی

 ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی 

 اون روز چه لباسی می پوشی؟ 

چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟ 

با چه ماشینی گردش می کنی؟

 کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟ 

شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه.

 وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه.

 برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه .


دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره...

 خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه.


طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمی کنه..  

همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمی کنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی.


 اون وقته که می بینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه.

 شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند..... 


ما با احساس زنده هستیم نه با اموال. 


قدر همدیگه رو بدونیم ...

  • حمید توانا

ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪ ﺩﺭ

ﺩﻫﯽ٬ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎﻫﻮﺷﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ.

ﭘﺴﺮﮎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ. ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﭼﻪ

ﻃﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ

ﺑﺒﺮﻡ؟

ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻢ !

ﺍﮔﺮ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ٬ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻫﯽ

ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.

ﺍﮔﺮ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﯿﻢ٬ ﺗﻤﺎﻡ

ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ .

ﺍﮔﺮ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺍﺕ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ٬

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺶ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.

ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ٬ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﯾﺶ

ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﻭ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻤﺎﻥ .

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺨﻨﺪ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ .

ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻥ.

ﮔﺎﻫﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ.

ﮔﺎﻫﯽ ﺭﻫﺎ ﺷﻮ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺒﺨﺶ.

ﮔﺎﻫﯽ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺳﻔﺮ ﮐﻦ.

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻦ.

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ.

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ.

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎﺵ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ.

ﮔﺎﻫﯽ ﭼﺘﺮ ﺑﺎﺵ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺵ.

ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﮐﻪ .

ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ.

ﻭﻟﯽ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻥ ...

  • حمید توانا

می‌توان با یک گلیم کهنه هم

روز را شب کرد و شب را روز کرد


می‌توان با هیچ ساخت


می‌توان صدبار هم

مهربانی را

خدا را

عشق را

با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد


می‌توان بی رنگ بود

همچو آب چشمه ای پاک و زلال


می‌توان در فکر باغ و دشت بود

عاشق گلگشت بود


می‌توان این جمله را در دفتر فردا نوشت :


"خوبی از هر چیز دیگر بهتر است "


شاد و سربلند باشید

  • حمید توانا

نسل ما هرگز پیر نخواهد شد، چرا که ما جوانی نکرده ایم به قدر کافی.

رقمِ سِنِمان بالا میرود اما هنوز سرشاریم از اشتیاقِ کشفِ شیطنت های جوانی، پوستمان چروک میشود اما پُریم از نا گفته های احساسمان، موهایمان سفید میشود در زیر چارقدهای بی خورشید، اما هنوز جوانیم 

مثل میوه هایِ کال افتاده ِ زیر درختانیم. مثل نوزادی که پس از تولد  میمیرد، هستیم اما گویی هرگز نبودیم.


نه مثل نسل های قبل ساده بودیم و نه مثل نسل جدید غرق مدرنیته،ما مدام جنگیدیم و قانون شکنی کردیم و پرسیدیم وکشف کردیم اما کسی ما را ندید. ما یک اتفاق ساده ایم، ما برگی فراموش شده از کتابِ تاریخیم.

چیزی درونمان جا مانده،  شوری از جوانی که در کالبدمان نمیگنجد. اشتیاقی که با آن فراموش میکنیم سالهای رفته از عمرمان را.....

  • حمید توانا

معلوم نیست چه مرگمان شده ...! که نه عین ادم عاشق میشویم...!

و نه عین ادم بیخیال...!

دلمان بعضی وقتها برای یک نفر یک ذره میشود...

ولی گاهی همان یک نفر را یک هفته نبینیم هم چیزی نمیشود...!

بعضی وقتها لبخند یک نفر یک دنبا انرژی بهمان میدهد ...

وگاهی از ته دل خندیدن های ان یک نفر حالمان را بهم میزند...!

انقدر ذره ذره عاشقی کرده ایم...!

و هر ادم جدیدی را به حریم خودمان راه دادیم...! 

که بلد نیستیم عاشق ثابت باشیم...!

بلد نیستیم همیشه دلتنگ و نگران یک نفر باشیم...! 

خودمان را تمام ایام سال..و تمام نقاط دنیا کنار همان یک نفر تصور کنیم...! 

همیشه..همیشه..همیشه..حرفهای قشنگی برای زدن داشته باشیم...!

ما انقدر خرد عاشقی کرده ایم...!

و عشق های ریز ریز داشته ایم...که کلان عاشقی کردن را یادمان رفته...!

و حالاهر چقدر زور میزنیم نمیشود ... که بشود...!

نمیشود عشقمان همانی باشد که میخواهیم...!

نمیشود که این یکی را با دیگران مقایسه نکرد...!

الان میفهمم که این آزادی درد بدیست لعنتی....!!!!


پ.ن: یادم افتاد به جمله معروف مرحوم شریعتی که خودش یه کتابه! " عشق های بزرگ ، نه عشق های شدید" . که متاسفانه ما نداریم، نمیخوایم هم داشته باشیم.

  • حمید توانا

مردها هم گاهی بی کس میشوند...

وقتی جستجو می کنند نگاه آشنا را و نمی یابند

از پا می افتند... 

دست می کشند از دلدادگی

روزمرگی ها را بیشتر به دور خود دیوار می کنند

آدم دیگری می شوند...

گاهی ساکت، گاهی پرصدا

گاهی جسور، گاهی خودخواه

مردها وقتی نمی یابند گوشه آرامش را،میان آغوش گرم و امن یک زن

سنگ می شوند... 

مردها گاهی نصفه و نیمه می مانند...

وقتی نیست دخترکی که برایشان دختر باشد !

می دانی چه می گویم؟

شرور باشد...

برای چشمان مردش بی پروا باشد

بگوید... بخندد... ببوسد...

خستگی هایش را بفهمد....

سکوتش را بخواند....

که دستش را بگیرد و شهر را نشانش بدهد

روبروی مغازه ها بایستد 

برایش لباس انتخاب کند

و او را بفهمد و بفهمد و بفهمد ....

  • حمید توانا