به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

به نام خدایی که در این نزدیکی است...

رهگذر:کمی آهسته تر!! اینجا زندگیست...!!

این وبلاگ مجموعه ای از شعر ها و متن های زیباست که احساس خوبی بهشون دارم...


....    " منت خدای را عزوجل، که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت.... "*

نعمت  صورتش را چرخاند به سمت من  ..."  کارم داشتی، صدایم کردی؟"

گفتم نه ...  راستش فقط  آن  واژه را بلندتر خواندم تا خدا بهتر بشنود. گفت: " به صدا نیست که رفیق ... باید از ته دل باشه "


حالا هی می خوانم " ای عشق ... همه ی بهانه ها از توست "** ...

" ای عشق" را آرام ،  تا یک وقت ریا  نشود ...

"بهانه" را بلند  تا بفهمی این یکی کوتاه  بیا نیست  ... 

و  "تو " را توی دلم ... 


اصلا برنگرد ... اصلا بمان همانجا که هستی ... من از هر چیز یک کپی اش  را نگه  داشته ام ... پای هر کدام را  هم دادگستری تضمین داده ... که  "برابر با اصل" است خیالت راحت ...


حالا هی می خوانم " ای عشق ... همه ی بهانه ها از توست "  ...

و قلبم را به آرامی نوازش می کنم...

  • حمید توانا

"خوبی؟"

از آن سوال های مبهم است!

یعنی از آن سوال هایی که خیلی مهم است چه کسی آن را بپرسد.

مثلا زیور خانوم، زنِ حسن آقای بقال، وقتی از آدم می پرسد خوبی؟

برایش مهم نیست تو خوبی یا نه.

فقط می خواهد چند لحظه تو را معطل کند

که حسابی وراندازت کند تا فردا شب که با صغری خانوم مشغول چانه زنی ست،

حرفی داشته باشد برای گفتن که: 

دختر فلانی را دیدم امروز. ماشالله چه بزرگ شده. شوهر نکرده؟

یا مثلا همکلاسیت وقتی می گوید خوبی؟ کاری به خوب بودن یا نبودنت ندارد.

فقط می خواهد قبل از اینکه توی رویت در بیاید که فلان جزوه را بده، حرفی زده باشد.

آدم‌هایی هم هستن که سال به دوازده ماه، خبری ازشان نمی شود. اما یک شب بی هوا می بینی پیام دادند: سلام، خوبی؟

اینجور وقت ها بهتر است فقط بگویید ممنون.  چون این ها هم، اصل حالتان برایشان مهم نیست. 

پیام بعدی شان حاکی از "یه زحمتی برات داشتم" است را که ببینید، منظورم را متوجه می شوید.

میان این همه "خوبی؟" که هرروز از کلی آدم می شنوید اما، بعضی‌هایشان رنگ دیگری دارند.

همان‌هایی که اگر در جوابشان بگویید: "ممنون"، بر می دارند می گویند: ممنون که جواب "خوبی؟" نیست.

همان‌هایی که وقتی شروع به حرف زدن می کنند، بین " سلام، خوبی؟" با جمله بعدی شان، کلی فاصله می‌افتد.

فاصله ای که پر شده از حرف های تو که: نه خوب نیستم. 

که نمی دانم چه مرگم است، که حالم گرفته ست، که حواست به من هست؟، که باور کن دلم دارد می ترکد.

و بعد چشم باز می کنی و می بینی ساعت ها گذشته، 

تو همه خوب نبودن هایت را به او گفتی و او حالا، دوباره می پرسد: خوبی؟ و تو این بار، با خیال راحت میگویی: خوبم ...

این آدم ها

این آدم ها...

 اگر از این آدم ها دور و برتان هست، یادتان باشد که خودشان مدت هاست منتظر شنیدن یک "خوبی؟" واقعی هستند.

.

.

.

راستی! خوبی؟

  • حمید توانا



آدم‌ها عاشق ما نمی‌‌شوند ، آدم‌ها جذب ما می‌‌شوند.
در لحظه‌ای حساس حرف‌هایی‌ را می‌‌زنیم که شخصی‌ نیاز به شنیدنش داشته.
در یک لحظه ی حساس طوری رفتار می‌‌کنیم که شخص احساس می‌‌کند تمام عمر در انتظار کسی‌ مثل ما بوده 
در یک لحظه ی حساس حضور ما ،
وجودِ شخص را طوری کامل می‌‌کند که فکر می‌کند حسی که دارد نامی‌ جز عشق ندارد.
آدم‌ها فکر می‌‌کنند که عاشق شده اند.
آدم‌ها فکر می‌‌کنند بدون وجود ما حتی یک روز دوام نمی‌‌آورند.
آدم‌ها فکر می‌‌کنند مکمل خود را یافته اند. ...
 آدم‌ها زیاد فکر می‌‌کنند
آدم‌ها در واقع مجذوب ما میشوند
و پس از مدتی‌ که جذابیت ما برایشان عادی شد ،
متوجه می‌‌شوند که چقدر جایِ عشق در زندگی‌‌شان خالیست ...
می‌‌فهمند در جستجوی عشق‌های واقعی‌ باید ما را ترک کنند
تمامِ حرفِ من اینست که کاش آدم‌ها یاد بگیرند
که " عشق پدیده‌ای حس کردنی است نه فکر کردنی "
و کاش بفهمند که بعد از رفتنشان ، عشقی‌ را که "فکر" میکرده اند دارند
چه می‌کند با
کسانی‌ که "حس" میکرده اند این عشق واقعی‌ ‌ست.


نیکی‌ فیروزکوهی
  • حمید توانا



خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.

چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود.

امتحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار می گرفت.

امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم.

اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.

دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.

آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...

بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.

آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.

نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.

کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت.

این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم. 

این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم.

کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.

  • حمید توانا


سالها می گذرد و تلگرام و اینستاگرام هم مثل فیس بوک، وبلاگ و وی چت، از رده خارج می شوند.
سالها می گذرد و شاید ما از خیر عکس گذاشتن ها، فیلم گذاشتن ها و پست گذاشتن های مجازی بگذریم.
از خیر اینکه گریه کنیم، عکس به اشتراک بگذاریم و به بقیه حالی کنیم ما ناراحتیم.
از خیر این که با اصرار به کسی توی پست هایمان بفهمانیم دلتنگیم، می گذریم.
کاری به این ندارم که چه راه جدیدی برای گفتن حس ها و حرف هایمان پیدا می کنیم،
کاری ندارم از دنیای مجازی به چه چیز جدیدی کوچ می کنیم،
 کاری به این هم ندارم که که سالها بعد چگونه می خواهیم از خودمان و حال و روزمان بگوییم،
و یا اصلاً سالها بعد ترجیح می دهیم همچنان حس هایمان را به کسی بگوییم؟؟؟ یا نه؟؟؟ 
می خواهم بگویم شاید سالها بعد، من توی آشپزخانه مشغول ظرف شستن باشم،
 یا در هال مشغول تماشای بازی فوتبال، دخترم بپرد وسط پذیرایی و داد بزند: مامان، بابا، شما اوون موقع ها تلگرام داشتین؟؟؟
احتمالاً یادم نیاید پسوردم چه بوده!!! یادم نیاید چند تا ممبر داشتم!!!!
فقط یادم خواهد آمد آن روزها توی پست هایم می خواستم به چه کسی بگویم: " امروز که بدون تو گذشت چه حسی دارم".......... 
شیر آب را باز بگذارم و به ظرف های توی سینک خیره شوم،
 یا بی خبر از گل زده شده به تلوزیون خیره بمانم.
 اما شاید زیر لب با خود بگویم چقدر زووود دییییر شد!!!!
 شاید آن روز تکنولوژی آنقدر پیشرفت کرده باشد
که دخترم بتواند توی برنامه ی جدید اجتماعی مد شده ی آن روزها،
حس دلتنگی زنی چهل ساله یا مردی چهل و یک ساله را به اشتراک گذارد ...... " یواشکی دوستت خواهم داشت"
  • حمید توانا

آدم ‌بزرگ‌ها عاشق عدد و رقم اند!

وقتی با اونا از یک دوست تازه حرف بزنی،

هیچ وقت ازتون در مورد چیزهای اساسی سوال نمی‌کنن،

هیچ وقت نمی‌پرسن آهنگ صداش چطوره؟ چه بازی‌هایی رو دوست داره؟ پروانه جمع می‌کنه یا نه؟

می‌پرسن چندسالشه؟ چندتا برادر داره؟ وزنش چقدره؟ پدرش چقدر حقوق می‌گیره؟

و تازه بعد از این سوالاس که خیال می‌کنن طرف رو شناختن!

اگه به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوی پنجره‌هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود،

محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون‌تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!

نباید ازشون دلخور شد. بچه ها باید نسبت به آدم بزرگ ها گذشت داشته باشند.



شازده کوچولو

اثر زیبای آنتوان دوسنت اگزوپری

  • حمید توانا


هر بار که با دلم می جنگم

تو برنده می شوی،

"جهان"

"جای خوبی"

"برای عاشقانه زیستن نیست"

این حرف را اما، با هیچ گلوله ای نمی شود، در مغز این دل فرو کرد!

می میرد اما باور نمی کند!

  • حمید توانا



خیره شده بودیم به آسمان شب. 

«ستاره‌ها چند هزار سال نوری از ما فاصله دارند یا چند میلیون سال؟!» 

دو تا آدم بزرگ ِ درس‌خوانده‌ی تحصیل‌کرده،

 هرچه فکر کردیم یادمان نیامد. 

عدد که بزرگ می‌شود –

 آن‌قدری که از محدوده‌ی درک و شمارِ عقل بیرون می‌زند –

 دیگر معنی‌اش را از دست می‌دهد.


یادم هست اولین باری که شنیدم یکی «ده تا» دوستم دارد، دلم لرزید. 

ده تا را می‌شد شمرد و درک کرد. 

می‌شد نگران کم شدن یکی دوتایش شد. 

می‌شد امیدوار بود بشود یازده تا.

 ولی آن بی‌شمار دفعاتی که کسانی «خیلی»، «میلیون‌ها»

، «اصلن نمی‌تونم بگم چقدر» و «بی‌نهایت» دوستم داشته‌اند را به یاد نمی‌آورم. 

نه که دوست داشتن‌شان را باور نکرده باشم؛ نه...

 اما معنی آن یکی را که عقلم قد می‌داده به شمردن و دانستنش، 

بیشتر درک کرده‌ام انگار. 

گاهی «ده تا» از «خیلی» خیلی بیشتر است!
  • حمید توانا


ﺩﻟــــــــــــــــــﺖ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ،
ﺳـــــــــــــــﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﺑـــــــــــــﺎﻻ !.. ﺗﻼﻓﯽ ﻧﮑﻦ ، ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻧﺰﻥ ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﻧﺒﺎﺵ.
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ؛ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ، ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺰ ﺍﺳﺖ ..
ﻣﺒﺎﺩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻣﯽ ﺭ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺪﺭﺕ ﺑﻮﺩ ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻨﯽ
ﻣﺒﺎﺩ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﺩﺶ، ﺁﺭﺯﻭﺖ ﺑﻮﺩ
ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ.
ﺑﻐﻀﺖ ﺭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻦ،ﺭﻧﺠﺖ ﺭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺗﺮ
!..



"زمین_گرد_است"
  • حمید توانا


‌صبر برای ما واژه غریبی است
همیشه درگیر زود قضاوت هایی هستیم که "بهترین رابطه ها" را خراب می کنند.
صبر کردن را باید آموخت
صبر کردن را باید تمرین کرد
وقتی می خواهی چایی ات را بنوشی برای سرد شدنش عجله نکن ،
بگذار به آرامی سرد شود ،
از نفسهایت لذت ببر. پشت چراغ قرمز ایستاده ای عجله نکن
دیر یا زود به مقصد میرسی...
مهم این است یاد بگیری که صبر کنی...
صبر کردن دوای خیلی از دردهاست. 
براتون صبر خدایى ارزومندم
**********

علت بروز مشکلات نـادانی افراد نیست ، بلکه بیشتـر دانستـه هایی است که حقیقت ندارند.

مارک تواین


  • حمید توانا